بیایید فرض کنیم. فرض کنیم نگاتیو، تمام تصویرهایی را که میخواستم را شات زده. من هم حالا خوشی دارم جای ملال. فرض میکنم آن گربهای را که در ستارخان از شلیکِ لباس شخصیهای ج.ا و داد و جیغ مردم پناه گرفته بود بین بوتهها و نگاهنگاه میکرد. گفتم گربه؟ برگشت. شات زدم. بعدی را وقتی پاهایم از زیادی کوچهپس کوچه بالا کردن بین کفشهام ذوقذوق میکرد گرفتم. در آینهی کفاشی کسی که مغازه را به امان نمیدانم کی رها کرده بود و نبودش. بعد فرض میکنیم شاتهای دابل اکسپوژرهای برفی را. پنجهی گربه روی دستم را. موهای رهای آن خانوم و سیاهی محضاش بین سفید مطلق برف را. فرض کنیم روی تمام خاکهایی که راه رفتم را. فرض کنیم انسانهایی که از لنز دوربین وحشت داشتند و فرار میکردند. و انسانهایی که انسانیت خودشان را شدیدتر میکردند برای دیده شدن. فرض کنیم سنگینی بیحدی را که روی شانههام امیدبخش جلو میکرد. فرض کنیم زمان جهشی میرفت و میخواستم عکس درخوری از ماه نو بگیرم را. بعد که فرضها خوب پیش رفت حالا نخ را ول کنیم. فرض کنیم در آینهی هیچ کفاشیای نایستادهام به عکس. فرض کنیم برف را هیچوقت ندیدهام با ذوق و حسرت نبودِ همراهانمان. فرض کنیم هیچ خیابانی را گز نکردهام به دیدن و شنیدن و ثبتکردن. چون فیلم در دوربین باز نشده و نگاتیو، مُرد. بیکه حتی دقیقهای زندگی را ثبت کرده باشد. داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی....
ما را در سایت داشتیم کامینگ بَک تو لایف میکردیم، نذاشتی. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pardarshab بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 16:30